سلاله جونیسلاله جونی، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

سلاله جونی نی نیه خوش قدم

سونوی غربالگری دوم-تعیین جنسیت

سلام نفسم امروز92/05/12 هست و باید بریم واسه سونو و غربالگری از سر کار زودتر اومدم بیرون و خیلی مشتاق بودم که دوباره عسل زندگیمو ببینم اما یه استرسی هم دائم تو راه چند بار خسته شدم و نفسم می گرفت آخه با عجله اومدم که زود برسم بابا امینم زود اومد تا به مطب برسه و بتونه ببینتت و از این سعادت قشنگ بی نصیب نشه خلاصه رسیدیم و گفتند که باید شکلات بخورم تا تحرک بچه بیشتر بشه و تا دلت بخواد شکلات خوردم با اینکه فشارم بالا بود خیلی با افتخار هی می خوردم و ...نوبتمون شد و با استرس رفتیم داخل و رو تخت دراز کشیدم بابایی اومد پیشم..کنارم بود احساس آرامش میکردم ... چشامون به مانیتور بود...وای خدای من...این باور نکردینیه...اشک تو چشامون حلقه زده بود....
12 مرداد 1392

یک تلنگر واقعی...

هیچ کودکی نگران وعده بعدی غذایی اش نیست... زیرا به مهربانی مادرش ایمان دارد ای کاش من هم مثل او به خدایم ایمان داشتم...   عاقبت در یک روز از روزهای دور "   " کودک من پا به دنیا می نهد " " آن زمان بر من خدای مهربان "   " نام شور انگیز مادر می دهد مامانای خوشکل مشکل ، قدر این نام شور انگیز را بدونیم....   ...
10 مرداد 1392

تولد همسری-ورود به 28 سالگی

  هزار بار فدایت میشوم ولی باز هم کم است برای تو بوسه بارانت میکنم ولی باز سیر نمیشوم از تو... وقتی که خوابم و تویِ مهربانم پتوی آبیِ کوچکت را کشان کشان می آوری و گوشه اش را روی من میکشی....میخواهم فدایت شوم... میخواهم بمانی و بمانی تنها برای خودم تا دعای همسرانه ام  را بدرقه ی روزهای پیش رویت نمایم همیشه مهربان بمان امینم... تولدت مبارک بیا شمعا را فوت کن که صد سال زنده باشی اینم خوانده های تولد بابایی   عزیزم به خاطر همه آرامشی که از تو دارم خدا را شکر میگویم به پاس تمام خوبیهایت بهترینها را برایت آرزو میکنم . . . اومدو دنیامونو پر از صفا کرد .......................
30 تير 1392